گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

انار دلت

لیلی زیر درخت انار نشست.



درخت انار عاشق شد.



گل داد سرخ سرخ.



گلها انار شد داغ داغ.



هر اناری هزار دانه داشت.



دانه ها عاشق بودند.



…………….





دانه ها توی انار جا نمی شدند.



انار کوچک بود.



دانه ها ترکیدند.



انار ترک برداشت.



خون انار روی دست لیلی چکید.



لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید.



مجنون به لیلی اش رسید.



خدا گفت:



راز رسیدن فقط همین است.

کافی است انار دلت ترک بخورد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد