گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

فک میکنی

فک می کنی چرا پیشت نیومد؟!!

فک میکنی گاهی تصمیم میگیری تو پیشش بروی

هااااان

اصلا تو فکر داری؟!

اگر داشتی اصلا به او فکر نمی کردی

حیف از تو

حیف از احساسات تو

راحت تو را به بازی گرفت

راحت

و تو هم کودکانه با او بازی کردی

بی آنکه بدانی عروسکی که او به تو داد  از کودکی دیگر دزدیده بود

حیف از دلت که عاشق عروسکش شدی

و در پی اش گریه کردی

گریه و گریه..

به خانه که آمدی مادر گفت چرا گریه 

چشمانت را گریان نبینم

تو رو به مغازه عروسک فروشی برد

و تو یکی را انتخاب کردی

مادر گفت دخترم تو نازی تو عزیز دل منی

از غریبه نخواه به خودم بگو

و تو شادان عروسکت را بغل کردی

و آرام صورتش را بوسیدی

زندگی همینه

صبر 

صبر

صبر


نظرات 1 + ارسال نظر
ماری شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.mendel.blogfa.com

نمی دونم مشکل چی بوده
اما می دونم آدم از صبر کردن هیچ وقت پشیمون نمیشه :)

اوهوم اره صبر خوبه
مسی ماری جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد