گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

آذربایجان تسلیت

باز هم زمین لرزید

بازهم زمین از ترس لرزید

آهای زمین ترسوووووووووووووووووو

چرا زیر پای کودکان مظلوم لرزیدی

آخه چرا

هرکسی سنگ خود را به سینه می زند

یکی کم کاری میکند 

دیگری اونقد کمک میکند ولی به چشم نمی آید

یکی این را به گردن گناهان می اندازد

ولی بی گناهترین موجودات از دنیا می روند

راست می گویم در زلزله 

از همه بیشتر زن و کودک می میرد

چون مادر فداکاره به سوی کوکش می شتابد تا اورا نجات دهد

پس زلزله خوبان را میبرد

و ما می مانیم و غم

ولی غم فایده ندارد

رفتگان رفتن

زندگان را دریابیم

آذربایجان سرزمین مادریم

تسلیت

تسلیت

نسلیت

نظرات 1 + ارسال نظر
ش دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:08 ق.ظ

زمین لرزید زیر پای کودک تبسمهای او در لحظه گم شد
زمین تازید مثل اسب سر کش درون خانه بود و زیر سم شد
ببین آغوش مادر را که باز است برای بچه ی در خواب رفته
درون لب دگر لالا ندارد بجایش در لب او خاک رفته
چرا اینگونه شد دنیا خدایا دلم از غصه آن دردناک است
درون سینه ام یک بغض سنگین نگاه آسمان هم ابرناک است
بنی آدم که با هم در تلاشید برای هم مدد کاری نمایید
به یاد کودک در خاک رفته برای ساخت همکاری نمایید
خدایا شکر میگویم تو را من برای خانه ام که سقف دارد
گل مریم برایت این لب من هزاران داستان و حرف دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد