گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

جاری باش

دلم تنگ است

قلبم درد میکند
ولی باید ساکت بشینم
آخر حرف بزنی
می گویند عقلش را از دست داده
شاید مرده متحرکی شدم
ولی نه مرده نیستم
اخر با خدا دوست شده ام
پس من زنده ام چون او را دارم
فهمیدم آدمها بی وفاتر از ان هستند
برای داشتن کسی نیازی به قرارداد و کاغذی نیست
اگر او نخواهد می رود
پس بیهوده به ادمها دل نبند
چون تنهاییت با تو ست
وقتی دنیا امدی تنها بودی
وقتی هم می روی تنهایی
پس بذار تنها بمانیم که جرم ما تنهایی است
عشق مال داستان هاست
وقتی عطش فروکش کرد
دیگر کسی به رود نگاه نمیکند
ولی جاری باش رود وجودم
ولی تو تشنه این نباش که کسی از وجودت سیراب شود
اخر وقتی سیراب شد
باز تو تنهایی
پس برو 
جاری باش
حتی اگر تنهایی
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد