گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

تند

روزا دارن میگذرن 

من هرروز باید بیشتر تلاش کنم

یکم نیروم کم شده

حس می کنم از درون تخلیه شدم

ولی نباید اینجور باشم

خیلی بده

من باید الان تخته گاز پیش برم

تا بی نهایت

خیلی سریع

خیلی تند

میخام زود این پایان نامه رو جمع کنم و برم

خسته شدم

دلم خونمونو میخاد

بابامو مامانمو

محی جونم

خدا کمک کن زود تموم شه

خداجون خیلی دوستت دارم

دستمو بگیر من بی تو هیچم


نظرات 2 + ارسال نظر
ش پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 ب.ظ http://eshkq.blogfa.com

از خدا میخوام کمکت کنه. تا بتونی پایان نامتو جمع و جور کنی برگردی خونتون از دلتنگی در بیای.میدونم چه سختی میکشی تو دیار غربت.

ش شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:56 ق.ظ

خدایا مریم منو کمک کن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد