گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

خوابگاه

الان که رفتم وبلاگ ماری عزیزم سرزدم دیدم از خوابگاه نوشته

از روزای خوبی که کنار هم بودیم

چایی میخوردیم با کلمپه سوهان حلوا حلوای سیاه دیگه اینا رو نداشتیم با نبات کیکی بیسکویتی میخوردیم

از خدا میخام ماری عزیزم زود دفاع کنه بره پیش همسره عزیزش

دیشب مرضیه رو خواب دیدم اونم تو حرم امام رضا

خیلی دلم مشهد میخاد

کاش زودتر بریم

ساره مرضیه سارا نصیبه زهرا شیرین شیوا زینب سمیه و خیلی بچه های دیگه

دلم برای همتون تنگ شده

راستی امروز هم سودابه اس ام اس داد ازدواج کرده

خیلی خوشحال شدم

خدایا همه جوونای خوب سرزمینمو خوشبخت کن

حیف که از هم خیلی دوریم 

ولی از خدا میخام باز همشونو ببینم

دوستت دارم بچه های خوب دانشگاه اصفهان

دوستان خوبی برام بودین و خواهین بود

از دور روی ماه همتون رو می بوسم


نظرات 1 + ارسال نظر
ساره یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 02:05 ب.ظ

سلام، واقعا یاد اون روزها به خیر، درسته همه چیز تموم شده اما مهم دوستیهامونه که تا ابد ماندگار خواهد بود.ایشالا به زودی همدیگه رو میبینیم.شاد باشی

سلام ساره جان
اره واقعا یادش بخیر انشاله حتما بزودی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد