گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

شکر نعمت

یه روزی بود

یه روزگاری

یه ظرفی بود

توش کمی آب بود

یه بچه ی تشنه ازش کمی خورد

اون هیچ وقت فکر نمیکرد این آب که مایعی برای رفع تشنگی و عطشه بتونه چه کارایی انجام بده

یعنی هیچ کدوم از ما قدرشو نمیدونیم

اصلا هرکی دسترسی به آب داره باید احساس خوشبختی کنه

نمیدونم اگه ما آدما که گاهی از مسایل کوچیک و بزرگ غمگین و نالان میشیم

یا می بریم و دلمون میخاد بمیریم

اگه بفهمیم که چه چیزا داریم و اگه نداشتیم چی میشد

شاید هرلحظه و هر دم شکرگزار خدا باشیم

همین آ آب سالم داری خداتو شکر کن

همین هوایی که نفس میکشی خداتو شکر کن

میدونی قدر آبو کی میدونی

اونی که تو بیابون مونده

گرما و عطش مونده و هیچی نداره

میدونی قدر هوا رو کی میدونه

اون طفلی که تو بغل مادرش زیر آوار مونده

و آروم آروم نفس میکشه

و تلاش میکنه برای زندگی

اره خواهر

اره برادر

به خودم دارم میگم

که یادم نره

شکر نعمت نعمتت افزون کند

کفر نعمت از کفت بیرون کند

نظرات 2 + ارسال نظر
saeed یکشنبه 13 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 01:09 ق.ظ http://3537bm.blogsky.com/

سلام دوست عزیز وبلاگ خوب داری دوست داشتی یک سریم به وبلاگ ما بزن مطالب قشنگی گذاشتی خوشم اومد

مهدی جمعه 25 بهمن‌ماه سال 1392 ساعت 05:06 ب.ظ http://ruhallah-fa.blogsky.com/

باسلام
با مطلبی تحت عنوان «سرنوشت ناشران کتاب آیات شیطانی» به روزم.
خوشحال میشم سر بزنید و نظرتون رو در موردش بیان بفرمایید.
تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد