گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

روز جوان

یکی دیگه از شبای خوب و با برکت خدا در ماه بزرگ شعبان از راه رسید

امشب در خانه ی حسین غوغاست 

خداوندی پسری زیبا و عزیز به حسین عطا نمود و او نام پدرش را برای او برگزید

علی اکبر

و چه زیبا نامی و چه زیبا جوانانی

که در میدان کربلا مانند شیر جنگید

و با افتخار در راه ولایت شهید شد

روز جوان بر همه جوانان سرزمینم مبارک

راستی تیم ملی فوتبال ایران هم رفت جام جهانی و همه رو خوشحال کرد

شاید این پیروزی یه هدیه از طرف حضرت علی اکبر برای جوانان با نشاط ایران باشه

انگشت های آبیمان

باز هم روزها و شبها ماهها گذشتند 

و ناگهان چه زود دیر میشود

چهار سال دیگر گذشت 

و من بیست و شش ساله شدم

و در روز جمعه ای دیگر

و در صبحی گرم از روزهای خرداد

با دلی پر از امید

به سوی برگ رایم رفتم

آنرا گرفتم 

و در گوشه ای آروم رویش نوشتم

شاید روی برگه های رای مان نام کسی را بنویسیم

اما این نام در نام یک فرد خلاصه نمی شود

این نام، ارزوهای ماست

این نام آینده ی ماست

این برنامه ی چهار سال زندگی ماست

این نام مطالبات ماست از دولت ما

این نام عزت کشور ماست

و این رای ماست 

رای به ایران 

رای به سرفرازی کشورم

لبیکی به خون شهیدان

لبیکی به امام 

لبیک به انقلابمان

و براعت از همه بدخواهان

که فکر می کنند با تحریم و تهدید ما عقب می نشینیم

ولی ما با انگشتهای آبیمان دریایی می سازیم 

و آنها را که در خواب غفلت هستند غرق می کنیم

با امید رای دادیم

خدایا امیدمان را ناامید نکن

خدایا هرکس که ملت انتخاب کرد

موفق گردان

چون مردم سرزمینم شایسته بهترین زندگی است

آمین یا رب العالمین

شفا

این چند مدت سرم شلوغ بود

مشغول پرستاری از مادرم هستم

مریضی و درد خیلی سخته

همه برا خود مریض و هم اطرافیان

ولی بودن دیگران در کنار آدم و اظهار همدردیشون باعث افزایش محبت میشه و کم لطفی و بی تفاوتی بعضیها ذات پنهانی اوناهارو برا آدم آشکار میکنه

خدایا همه مریضا رو زود زود شفاشون بده

آمین یا رب العالمین

کتاب دا

پریشب بود که کتاب "دا" رو خوندم و تموم شد.

واقعا کتاب خیلی عالی و محشری است

تمام وقایع ، احساس ها، عقاید، همه و همه چیز به صورت دقیق و ملموس توش اورده شده

واقعا باید به خانوم سیده زهرا حسینی و خانوم سیده اعظم حسینی که این کتاب را به خوبی نگاشتند احسنت گفت.

وقتی کتابو میخونی انگار که خودت اونجایی

خون، آتش، خاک و مظلومیت مردم شجاع خرمشهر را با ظرافتی دقیق توصیف و تشریح کردند

من که خیلی خوشم اومد

همه احساسای سیده زهرا رو میشه حس کرد غیرتشو که دست از شهر و ایمانش بر نمی داشت احساس مسئولیتشو همه جا، از غسالخانه تا امدادگری و همسرداری یک رزمنده و خانواده اش مثال زدنیه.

صبر و تحملش که با دستای خودش پدر و بردار شهید و عزیزش رو دفن میکنه و داغشونو زینب وار تحمل می کنه واقعا پدرو بردار خیلی خیلی برای یه دختر عزیزن من خودم که یه دخترم میدونم نمیشه راحت ازشون دل کند.

اشتیاقش برای رفتن به خط برای کمک به رزمندگان نشان از حس شهادت طلبی و شجاعت مثال زدنی این دختر داره.

نمیدونم اگه من یا یکی از همسنای من تو این دوره جای سیده زهرا بودیم میتونستیم مثل اون باشیم

این همه با ایمان

این همه صبور

این همه با غیرت

واقعا نمیدونم چون خیلی سخته

خیلی سخته

شاید گفتن و یا خوندش برامون راحت باشه ولی اگه یه لحظه خودتو جای اونا بذاری

میبینی ما خیلی نازپرورده هستیم

خیلی راحت طلب بزرگ شدیم

ایمان ما کمتر از اوناست

ای خدا کمکمون کن 

خودمونو تقویت کنیم

میدونم سخته

ولی مهمه

زینب وار باشی

یا خانوم زینب دستمونو بگیر

توسختی ها

تو خوشی ها


2+1

یکی از دوستان بسیار عزیزم که اتفاقا بزودی خانم دکتر میشوند و برایم بسیار عزیز هستند همیشه میل های زیبا و اموزنده می فرستند امروز هم میل جالبی ارسال کردند که برایتان می گذارم خواندش خالی از لطف نیست

 2+1
1 دقیقه بخوان 2 دقیقه  فکر کن
اگر می‌خواهی بهترین باشی بد نباش
امیر المؤمنین علیه السلام  فرمودند : من عَرَفَ کفَّ. هر کس به معرفت برسد ، خود را از بدی بازمی‌دارد.[1]
گاه نمی دانی بهترین تصمیم یا بهترین عملکرد چیست، اما می‌دانی که چه کارهایی را نباید بکنی. خداوند در قرآن این بندگان را «ذی حجر» می‌نامد. اگر از سنگ چین خودت جلوتر نروی، اگر خط قرمزها را مراعات کنی، گناه و خطا نمی کنی ، به خاطر دیگران به هر چاهی نمی‌افتی. به خاطر خستگی، ناراحتی یا جو زدگی به هر راهی نمی‌‌روی. لذا از پاک ترین‌ها می‌شوی و خدا تو را یاری می‌کند.
گاهی می‌خواهی بهترین پذیرایی را از مهمانت بکنی، به او می‌گویی: باید زود بیایی، نمی‌گذارم حالا بروی، باید این را بخوری، باید آنجا بنشینی، چرا آن روز نیامدی؟
می‌خواهی بهترین تلاش علمی را بکنی، لذا شب ها کنار کسانی که خوابیده‌اند چراغ را روشن می‌ذاری ، به دیدن فامیل نمی‌روی، در خرید کتاب تست زیاده روی می‌کنی، به کسی کمک نمی‌کنی و به نیاز کسی توجه نداری
می‌خواهی خیلی پر تلاش باشی لذا خانم جوانت را توی خانه رها می‌کنی و شب‌ها دیر وقت و خسته به خانه برمی‌گردی و جنازه ی بی حال و حوصله‌ات را برایش می‌آوری
می‌خواهی خیلی اهل عبادت باشی لذا تا دیر وقت در آن هیئت و آن جلسه می‌مانی و از رسیدگی به خانواده‌ات کم می‌گذاری «غافل از این که پیامبر مهربان فرمودند: نشستن مرد در کنار همسرش نزد خداوند از اعتکاف و شب زنده داری در مسجد النبی دوست داشتنی‌تر است[2]
 می‌خواهی برای خانواده دلسوزی کنی اما اینقدر محدودشان می‌کنی و به جای آنها تصمیم می‌گیری که منجر به احساس حقارت و شکست در آنان می‌شوی و شأن و شخصیت انسانی از دست رفته را نمی‌بینی
گاهی خودت را دست کم می‌گیری یا نمی‌خواهی کاری برای خودت بکنی، پس شروع می‌کنی به نق زدن و دائم با حسادت و طعنه و ایرادگیری دیگران را که اهل تلاش اند، اذیت می‌کنی
 
اگر می‌خواهی خیلی خوب باشی ، لطف کن اینقدر بد نباش
«کنترل و پرهیز داشتن از خیلی از کارها بهتر است»
گاهی برای رسیدن باید نرفت


کانون قرآن و عترت دانشگاه امیرکبیر


[1] شرح اقا جمال خوانساری بر غررالحکم و دررالکلم ، ج 5 ، ص136
[2] مجموعه ورام ، ج2 ، ص 121