گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

خدایا

ای خدا !

خسته ام!

دلتنگم!

برای تو

کجایی؟

همین جا!

کوچکم

بزرگی

غمگینم

شادم می کنی

تشنه ام

سیرابم می کنی

گرمم است

خنک می کنی

گله می کنم

گوش می دهی

می خواهم

می بخشی

می ترسم

آرامم می کنی

از یادم می روی

یاد آوری می کنی

خداجون بی تو هیچم

دستمو بگیر!

میلاد امام سجاد(ع) مبارک

هستی ما بود ولایش
تفسیر جانبخش دعایش
دل با دعایش حق را کند یاد
آمد به دنیا امام سجّاد
میلاد سید الساجدین(ع) مبارک باد

دعای او صفای جان است
حرز تمام شیعیان است
ما را نماید پیوسته امداد
آمد به دنیا امام سجّاد
ولادت با سعادت امام سجاد(ع) مبارک باد

انسان در جدول مندلیف!

اگه فلز هستی، فلز قلیایی(گروه IA  )   باش؛ حتی اگر یه الکترون داشته باشی، اونو با تمام وجودت راحت و مشتاقانه ایثار کن.

اگه نافلزی و محتاج الکترون، مثل هالوژن ها، مصرانه برای رسیدن به هدفت تلاش کن؛ولی هالوژن باش و به همون یه الکترون قانع! زیاده طلبی کار کربن های رو سیاهه!

البته گاز نجیب شدن و از قیل و قال دنیا و سوداهای جهان رهایی یافتن، کار هر کسی نیست. ولی اگر یک نفر به اون مقام برسه، میشه مثل نئون و زنون که اطرافش رو روشنایی می بخشه....

اما باید یادمون باشه فلزات واسطه که چند ظرفیت از خودشون نشون می دن و   جلوی هر کسی چهره ای می گیرن، هم وزن شون سنگین تره و هم توی صنعت پرکاربرد، مشهور و مقبول هستن؛ عوضش خاصیت مغاطیسیشون اون ها رو به هر طرفی می کشه و به دام هر آهن ربایی می افتن.

آدم اگه چشم دلش سیر باشه، آخرین لایه اش پر از جفت الکترون می شه و خاصیت دیا مغناطیس پیدا می کنه؛ اون وقت قوی ترین میدانهای مغناطیسی هم نمی تونن روش تاثیر بذارن.....

اگه صداقت باشه و ظرفیت ها همه یک، پیوند هامون مستحکم تر می شه ؛ مثل پیوند یونی.

دیگه کسی نمی تونه مولکول های ما رو از شبکه بلور زندگی جدا کنه. بعدش هم (مثل   NaCl) یه نمک تشکیل می دیم و زندگی ها مون با نمک میشه...

قانون سوم ترمودینامیک

این هم آخرین و سومین قانون ترمودینامیک که چنین بیان می شود:

صفر مطلق غیر قابل حصول است. یعنی امکان ندارد با تعداد محدودی به دمای صفر مطلق رسید.

این واقعیت در زندگانی نیز وجود دارد یعنی رسیدن به اوج هر چیزی تقریبا غیر ممکن است چون ما در این دنیا به حکم انسان بودن و محدود بودن در حصار زمان و مکان برای خود چیزهای نسبی را در نظر گرفتیم. بسیاری می خواهند یک شبه به تمام آرزوهای خود برسند ولی غافل از اینکه چیزی که بدون تلاش و زحمت به دست می آید دیری نمی پاید و زود از دست می رود. پس برای دستیابی به آرزوهایمان تلاش کنیم چون اگر هم برسیم ممکن است زود از دست برود...

مقصر کیست؟

از کتاب فاطمه فاطمه است: اگر توده ی مامعتقدند که :"صرف حب علی" و "ولایت علی" –بدون شناخت و عمل- یک اثر شیمیایی و خاصیت اسیدی دارد که به حکم قرآن !" زشتی ها و بدی هایشان را به زیبائیها و نیکی ها تبدیل"می کند ، یعنی نفس همین خیانتی که در این دنیا می کنید در آخرت تغییر ماهیت می دهد و به صورت خدمت در می آید و بعبارت دیگر: هر گناهی که اینجا کردند آنجا پایشان ثواب می نویسند"! مقصر کیست؟

عید مبعث مبارک

از کتاب آری این چنین بود برادر: اما برادر! ناگهان خبر یافتیم که مردی از کوه فرود آماده است و در کنارمعبدی فریاد زده است که:

"من از جانب خدا آمده ام"

ومن باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازه اما چون زبان به گفتن گشود باورم نشد:

من از جانب خدا آمده ام که خدا اراده کرده است تا بر همه ی بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.

شگفتا ! چگونه است  که خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به آنها مژده ی نجات ، و نوید و رهبری ، و وراثت بر زمین می دهد.

باورم نشد گفتم: او نیز همچون پیامبران دیگر در ایران و چین وهند... شاهزاده است که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند.

گفتند: نه ، یتیمی بوده است و همه او را دیده اند که در پشت همین کوه ، گوسفندان را می چرانیده است. گفتم : عجبا! چگونه است که خداوند فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است؟

گفتند: او آخرین حلقه ی سلسله ی چوپانان است و اجدادش همه ، رسولان چوپان از شوق ، یا از هراسی گنگ بر خود می لرزیدم که برای نخستین بار از میان ما پیامبری بر خاسته است.

به او ایمان آوردم ، چرا که همه ی برادرانم را گرد او دیدم. بلال ، برده ی برده زاده از پدر و مادری بیگانه ای از حبشه. سلمان آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران ، ابوذر ، فقیر در مانده گمنانی از صحرا سالم ، غلام زن حذیفه ، این بیگانه ی ارزان قیمت ، برده سیاه پوست ، اکنون پیشوای همه یاران او شده است.

باور کردم و ایمان آوردم چرا که کاخش چند اتاق گلی بود که خود در گل و خاک کشیدن شرکت کرده بود ، و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشته از برگهای خرما!