از کتاب آری این چنین بود برادر: اما برادر! ناگهان خبر یافتیم که مردی از کوه فرود آماده است و در کنارمعبدی فریاد زده است که:
"من از جانب خدا آمده ام"
ومن باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازه اما چون زبان به گفتن گشود باورم نشد:
من از جانب خدا آمده ام که خدا اراده کرده است تا بر همه ی بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.
شگفتا ! چگونه است که خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به آنها مژده ی نجات ، و نوید و رهبری ، و وراثت بر زمین می دهد.
باورم نشد گفتم: او نیز همچون پیامبران دیگر در ایران و چین وهند... شاهزاده است که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند.
گفتند: نه ، یتیمی بوده است و همه او را دیده اند که در پشت همین کوه ، گوسفندان را می چرانیده است. گفتم : عجبا! چگونه است که خداوند فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است؟
گفتند: او آخرین حلقه ی سلسله ی چوپانان است و اجدادش همه ، رسولان چوپان از شوق ، یا از هراسی گنگ بر خود می لرزیدم که برای نخستین بار از میان ما پیامبری بر خاسته است.
به او ایمان آوردم ، چرا که همه ی برادرانم را گرد او دیدم. بلال ، برده ی برده زاده از پدر و مادری بیگانه ای از حبشه. سلمان آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران ، ابوذر ، فقیر در مانده گمنانی از صحرا سالم ، غلام زن حذیفه ، این بیگانه ی ارزان قیمت ، برده سیاه پوست ، اکنون پیشوای همه یاران او شده است.
باور کردم و ایمان آوردم چرا که کاخش چند اتاق گلی بود که خود در گل و خاک کشیدن شرکت کرده بود ، و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشته از برگهای خرما!
سلام مریم خانم روز مبعث مبارک
چند بار اومدم فرند جوابمو ندادید برات بهترین روز های زندگی رو آرزومندم
سلام
یارب : چه چشمه ایست محبت که یک قطره از ان خوردمو دریا گریستم