گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

عید مبعث مبارک

از کتاب آری این چنین بود برادر: اما برادر! ناگهان خبر یافتیم که مردی از کوه فرود آماده است و در کنارمعبدی فریاد زده است که:

"من از جانب خدا آمده ام"

ومن باز بر خود لرزیدم که باز فریبی تازه برای ستمی تازه اما چون زبان به گفتن گشود باورم نشد:

من از جانب خدا آمده ام که خدا اراده کرده است تا بر همه ی بردگان و بیچارگان زمین منت بگذارد و آنان را پیشوایان جهان و وارثان زمین قرار دهد.

شگفتا ! چگونه است  که خدا با بردگان و بیچارگان سخن می گوید و به آنها مژده ی نجات ، و نوید و رهبری ، و وراثت بر زمین می دهد.

باورم نشد گفتم: او نیز همچون پیامبران دیگر در ایران و چین وهند... شاهزاده است که به نبوت مبعوث شده است تا با قدرتمندی هم پیمان شود و قدرتی تازه بیافریند.

گفتند: نه ، یتیمی بوده است و همه او را دیده اند که در پشت همین کوه ، گوسفندان را می چرانیده است. گفتم : عجبا! چگونه است که خداوند فرستاده اش را از میان چوپانان برگزیده است؟

گفتند: او آخرین حلقه ی سلسله ی چوپانان است و اجدادش همه ، رسولان چوپان از شوق ، یا از هراسی گنگ بر خود می لرزیدم که برای نخستین بار از میان ما پیامبری بر خاسته است.

به او ایمان آوردم ، چرا که همه ی برادرانم را گرد او دیدم. بلال ، برده ی برده زاده از پدر و مادری بیگانه ای از حبشه. سلمان آواره ای به بردگی گرفته شده از ایران ، ابوذر ، فقیر در مانده گمنانی از صحرا سالم ، غلام زن حذیفه ، این بیگانه ی ارزان قیمت ، برده سیاه پوست ، اکنون پیشوای همه یاران او شده است.

باور کردم و ایمان آوردم چرا که کاخش چند اتاق گلی بود که خود در گل و خاک کشیدن شرکت کرده بود ، و بارگاه و تختش تکه چوبی بود انباشته از برگهای خرما!

نظرات 2 + ارسال نظر
احمد جعفری لمراسکی شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:50 ب.ظ http://www.lemrask.com

سلام مریم خانم روز مبعث مبارک
چند بار اومدم فرند جوابمو ندادید برات بهترین روز های زندگی رو آرزومندم

اسمان یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.aseman2007.blogfa.com

سلام
یارب : چه چشمه ایست محبت که یک قطره از ان خوردمو دریا گریستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد