گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

قول

امسال خوشحالم

آخه باز هم بوی ماه مدرسه برایم خواهد آمد

درسته امروز هنوز یکم شهریوره

ولی شهریور که آمد بوی مهر رو می تونی حس کنی

خوشحالم که خدا باز هم به من نظر لطف داشت

و باز هم من رو لایق اون دونست که بتونم علم آموزی کنم

و بتونم شاید فردی مفید برای جامعه باشم

با اینکه می تونم تو این راه سختی های زیادی هست

ولی سختی های راه علم گوارا ست

و وقتی به نتیجه میرسی همش از یادت میره

یادمه وقتی اول دبیرستان داشتم انتخاب رشته میکردم

بابام گفت تجربی بخون

می خام دکتر بشی

منم دلم نمیخاست تجربی بخونم و به پزشکی علاقه ی چندانی نداشتم

بهش گفتم بابا جونم من دکتر میشم

ولی تو رشته ای که خودم میخام

والان کمی به اون قول نزدیک شدم

خداجونم

خدای مهربونم

میدونم که هرچی هستم و هرچس دارم و هرچه خواهم شد

همه در سایه لطف و کرم و عنایت توست

خدای خوبم

باز هم کمکم کن تو بتونم به قولی که دادم عمل کنم

برام دعا کنید


نظرات 1 + ارسال نظر
نادم شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 04:54 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی! حرف نمی زنم .... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی! نگاهت نمی کنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی! صدایت نمی زنم ..... زیرا اشک های من برای تو بی فایده است! فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد