وخدا آفریدگار بود.
و دوست داشت بیافریند:
زمین را گسترد
و دریا ها را از اشک هائی که در تنهائی اش ریخته بود پر کرد
و کوه های اندوهش را
که در یگانگی درد مندش ، بر دلش توده گشته بود- بر پشت زمین نهاد
و جاده ها را – که چشم به راهی بی سو و بی سر انجامش بود- بر سینه ی کوهها و صحراها کشید،
و از کبریائی بلند و زلالش آسمان را بر افراشت
و دریچه ی همواره فرو بسته ی سینه اش را گشود،
و آههای آرزومندش را – که در آن از ازل به بند بسته بود-
در فضای بیکرانه ی جهان رها ساخت.
با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد ،
و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد،
و رنگ "نوازش" های مهربانش را به ابرها بخشید،
و ازا ین هر سه تر کیبی ساخت و بر سیمای در یا ها پاشید،
و رنگ عشق را به طلا ارزانی داد،
و عطر خوش یاد های معطرش را در دهان غنچه ی یاس ریخت ،
و بر پرده ی حریر طلوع ، سیمای زیبا و خیال انگیز امید را نقش کرد.
ودر ششمین روز تکوینش را به پایان برد.