گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

چی بنویسم؟

دلم می خواد امروز بنویسم ولی نمی دونم از چی و کی  نویسم 

می خوام از یکی بنویسم که هممون میشناسیمش

راستی تاحالا فکر کردی چند نفر هستن که ما مشترکا می شناسیم ... خدا، پیامبرا و اماما، شخصیتای مهم کشور و جهان، ... ولی من می خوام  از یکی بگم که می دونیم کیه اهل کجاس! ولی هنوز نمی دونیم الان کجاس ؟ چیکار میکنه؟ ولی میدونم که همش به فکر ماست غصه می خوره که چرا ما ها این همه از هم دوریم دلامون صاف و ساده نیس ، گناه کاریم ، دوس داره زود بیاد پیش ما ولی ما ها کمکش نمی کنیم ، اخه چرا ؟ هممون دلمون می خاد بیاد ولی چیکار کردیم که بیاد؟ . خودمو میگم تاحالا چیکار کردم فقط دعا خوندم گاهی وقتا ،که بیا. ولی آیا کمک کردم که ریشه ظلم خشک بشه . البته خب این کارا سخته ولی باید یه کارای بکنیم . من ، تو ، همه و همه باید دست به دست  بدیم  که از قدیم گفتن یه دس صدا نداره . کار سختیه ولی میشه ، بیاییم به کسایی که کمک نیاز دارن کمک کنیم تا زندگیشون بهتر شه به نظر من همین کافیه وقتی زندگی ها خوب و سالم باشه انگار ذنیا بهشته پس بیا آقا و مولا، ما زندگی بهتر می خاییم ما نور می خاییم خورشید پشت ابر نور نور نور 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
علی اکبر دوشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:15 ب.ظ

باهات موافقم .. هیچ کاری نکردیم تا مولامون بیاد .. هیچ

اللهم عجل الولیک الفرج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد