گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

بی پروا

تقریبا نه ماه پیش بود که قلبم باردار شد باورم نمیشه که باردار شدم خیلی بی پروا بودم که زیر این بارداری رفتم وسطاشم تا سقط پیش رفتم ولی خدا رحم کرد ولی حالا دنیا نمیاد این عشق داره وجودمو می خوره هی انتظار دیگه طاقتم طاق شده دنیا بیا عشقم بخدا چشم انتظارتم رسوای عالمم کردی اگه نیایی و نبینت عشقمو می کشنن بیا دیگه بیاااااااااااااااااااااااااااااااااا می دونم درد داره ولی لذت بخشه بیا عزیزم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد