گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

گل های بابونه

حرف های یک شیمیست با خدا+خودش

یه رویا

یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
همونی رو که قلبم میگه می خوام ؛
یه صبح دیگه و یه حال تازه ،
یه رویایی که آرامش بسازه ؛

یه احساس عجیبِ دیگه می خوام ،
که پیدا شه میونِ اشکِ چشمام ؛
دلم می خواد روی ابرا بشینم ،
تا دنیا رو از این بهتر ببینم ؛

خدایا قلب من پیش تو گیره ،
کنار تو همه چی بی نظیره !
می تونم غصه رو از هم بپاشم ،
می تونم عاشقِ خورشید باشم ...

کنار تو همه چی خوب میشه ،
می تونم عاشقت باشم همیشه ؛
دلم قرصه به خورشید و به ماهت ،

دلم قرصه به گرمای نگاهت ...

قلب پرمهر

دلم گرفته از آدمهای این دیار

هوا بس ناجوامردانه آلوده است

اکسیژن میخاهم برای تنفس

آی آدمها

آی شمایی که زیر حرف ها و قول هایتان می زنید

آی شمایی که آدمهای ساده را راحت رها می کنید و می روید

اگر جرم آنها سادگی است

جرم شما بی وفایی است

گیج و منگم

راستی دنیا کوچکتر از قلب پرمهر آدم هایی است که هنوز هم به هم عشق می ورزند

پس اگر کسی به تو مهر ورزید کوچکش نکن

چون دنیا برات تنگ می شود

آقا جون تولدت مبارک

من خیلی ماه شعبان رو دوس دارم

واقعا یه حس عجبی آدم توش داره

آرامشی توام با شادی

انتظاری توام با صبر

و روزهایی امیدبخش

وقتی که به نیمه های ماه نزدیک میشی

حال و احوالت دگرگون میشه

احساس میکنی که روی زمین کسی هست که خیلی دوستت داره

با اینکه از دیدت پنهونه ولی یه امیدی بهت تو زندگی میده که قابل وصف نیست

روز تولدش که نزدیک میشه

دلت میخاد کاش میتونستی ببینیش و تولدتشو تبریک بگی

ولی خب حیف که نمیشه یا تمی تونی

ولی برای آدمای باعظمتی مثل اون لازم نیست که حتما پیشت باشن

اونا تو دل همه عاشقان هستند

یا امام زمان دارم تو رو میگم

توی عمرم خدا نصیبم کردم یه بار اومدم جمکران و یه بارم سامرا محل تولدت و محل غیبت

هر دوی این جاها حس خاصی داشتی

خیلی زیبا بود 

ارامش عجیبی تو این جاها به آدم دست میده

تولدت میارک آقا

آقا میدونم 

ما خیلی بدیم

حیف

کاش منتظر واقعی بودیم تا می اومدی

اقا کمکمون کن منتظر واقعی باشیم

اقا جون تولدت مبارک


روز جوان

یکی دیگه از شبای خوب و با برکت خدا در ماه بزرگ شعبان از راه رسید

امشب در خانه ی حسین غوغاست 

خداوندی پسری زیبا و عزیز به حسین عطا نمود و او نام پدرش را برای او برگزید

علی اکبر

و چه زیبا نامی و چه زیبا جوانانی

که در میدان کربلا مانند شیر جنگید

و با افتخار در راه ولایت شهید شد

روز جوان بر همه جوانان سرزمینم مبارک

راستی تیم ملی فوتبال ایران هم رفت جام جهانی و همه رو خوشحال کرد

شاید این پیروزی یه هدیه از طرف حضرت علی اکبر برای جوانان با نشاط ایران باشه

انگشت های آبیمان

باز هم روزها و شبها ماهها گذشتند 

و ناگهان چه زود دیر میشود

چهار سال دیگر گذشت 

و من بیست و شش ساله شدم

و در روز جمعه ای دیگر

و در صبحی گرم از روزهای خرداد

با دلی پر از امید

به سوی برگ رایم رفتم

آنرا گرفتم 

و در گوشه ای آروم رویش نوشتم

شاید روی برگه های رای مان نام کسی را بنویسیم

اما این نام در نام یک فرد خلاصه نمی شود

این نام، ارزوهای ماست

این نام آینده ی ماست

این برنامه ی چهار سال زندگی ماست

این نام مطالبات ماست از دولت ما

این نام عزت کشور ماست

و این رای ماست 

رای به ایران 

رای به سرفرازی کشورم

لبیکی به خون شهیدان

لبیکی به امام 

لبیک به انقلابمان

و براعت از همه بدخواهان

که فکر می کنند با تحریم و تهدید ما عقب می نشینیم

ولی ما با انگشتهای آبیمان دریایی می سازیم 

و آنها را که در خواب غفلت هستند غرق می کنیم

با امید رای دادیم

خدایا امیدمان را ناامید نکن

خدایا هرکس که ملت انتخاب کرد

موفق گردان

چون مردم سرزمینم شایسته بهترین زندگی است

آمین یا رب العالمین

شفا

این چند مدت سرم شلوغ بود

مشغول پرستاری از مادرم هستم

مریضی و درد خیلی سخته

همه برا خود مریض و هم اطرافیان

ولی بودن دیگران در کنار آدم و اظهار همدردیشون باعث افزایش محبت میشه و کم لطفی و بی تفاوتی بعضیها ذات پنهانی اوناهارو برا آدم آشکار میکنه

خدایا همه مریضا رو زود زود شفاشون بده

آمین یا رب العالمین

کتاب دا

پریشب بود که کتاب "دا" رو خوندم و تموم شد.

واقعا کتاب خیلی عالی و محشری است

تمام وقایع ، احساس ها، عقاید، همه و همه چیز به صورت دقیق و ملموس توش اورده شده

واقعا باید به خانوم سیده زهرا حسینی و خانوم سیده اعظم حسینی که این کتاب را به خوبی نگاشتند احسنت گفت.

وقتی کتابو میخونی انگار که خودت اونجایی

خون، آتش، خاک و مظلومیت مردم شجاع خرمشهر را با ظرافتی دقیق توصیف و تشریح کردند

من که خیلی خوشم اومد

همه احساسای سیده زهرا رو میشه حس کرد غیرتشو که دست از شهر و ایمانش بر نمی داشت احساس مسئولیتشو همه جا، از غسالخانه تا امدادگری و همسرداری یک رزمنده و خانواده اش مثال زدنیه.

صبر و تحملش که با دستای خودش پدر و بردار شهید و عزیزش رو دفن میکنه و داغشونو زینب وار تحمل می کنه واقعا پدرو بردار خیلی خیلی برای یه دختر عزیزن من خودم که یه دخترم میدونم نمیشه راحت ازشون دل کند.

اشتیاقش برای رفتن به خط برای کمک به رزمندگان نشان از حس شهادت طلبی و شجاعت مثال زدنی این دختر داره.

نمیدونم اگه من یا یکی از همسنای من تو این دوره جای سیده زهرا بودیم میتونستیم مثل اون باشیم

این همه با ایمان

این همه صبور

این همه با غیرت

واقعا نمیدونم چون خیلی سخته

خیلی سخته

شاید گفتن و یا خوندش برامون راحت باشه ولی اگه یه لحظه خودتو جای اونا بذاری

میبینی ما خیلی نازپرورده هستیم

خیلی راحت طلب بزرگ شدیم

ایمان ما کمتر از اوناست

ای خدا کمکمون کن 

خودمونو تقویت کنیم

میدونم سخته

ولی مهمه

زینب وار باشی

یا خانوم زینب دستمونو بگیر

توسختی ها

تو خوشی ها