-
شعری از یک دوست
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 21:34
این غزلخانه که اینجاست بنام من و تو ست من پر از حرف تو خاموش،مرام من و تو ست تو مرا عاشق خود کردی و رفتی به سفر چه کسی گفته که این عشق به کام من وتوست قصه ی عشق تو را من همه جا جار زدم این همه شهرت دل،سنگ تمام من و توست طبق فتوای دو ابروی گره خرده تو لذت بوسه و اغوش، حرام من و توست
-
برای ساره
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 21:24
اومدم که نظراتمو ببینم دیدم ساره ی گلم اومده و نظر داده خیلی خوشحال شدم فدات شم ساره جان اتفاقا دیشب خابتو دیدم خاب دیدم رفتی خرید بعد اومدی میگی مریم پول نداشتم تو رو پول بده به سبزی فروش جنسا رو بگیر میگی اونقد سبزی هاش تازه و خوب بود چهارده تومن خرید کردم بعدش از خاب پا شدم انشالله که همیشه موفق و سربلند باشی
-
از بدقولی متنفرم
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 17:10
دیگه تو این دنیای پرهیاهو و شلوغ پلووغ بدقولی امری ساده شده و خیلیا نمیدونن که یا بدقولی دلی رو میشکنن وقت کسی رو بیخود تلف میکنن چیزی که دیگه ارزش نداره دل ادماست ارزون میخرن و ارزون می فروشن میدونی چرا؟ چون محبت کم شده و بدتر از اون کم ارزشتر آدما زود دل میدن و زود دل میکنن مثل فست فود که زود آماده میشه و زود خورده...
-
گیج
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 21:45
یه جوریم گیج بی هدف منگ تو شوک
-
سال نو مبارک
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 23:42
سلام سلام باز عمو نوروز اومد و سال جدید آغاز شد یه سال گذشت با خوشی هاش غمهاش خنده هاش گریه هاش و یه سال جدید آغاز شد از خدا بخواهیم که سال جدید سال موفقیت شادکامی سعادت و خوشبختی برای همه ما باشه
-
خوابگاه
یکشنبه 27 اسفندماه سال 1391 23:30
الان که رفتم وبلاگ ماری عزیزم سرزدم دیدم از خوابگاه نوشته از روزای خوبی که کنار هم بودیم چایی میخوردیم با کلمپه سوهان حلوا حلوای سیاه دیگه اینا رو نداشتیم با نبات کیکی بیسکویتی میخوردیم از خدا میخام ماری عزیزم زود دفاع کنه بره پیش همسره عزیزش دیشب مرضیه رو خواب دیدم اونم تو حرم امام رضا خیلی دلم مشهد میخاد کاش زودتر...
-
یواش یواش داره میاد...
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 17:30
کم کم داره میاد صدای پای یکی میاد جوانه ها با عجله به استقبال رفتند خورشید گرم شده گرمتر از هر موقع زمستانی که کمرنگ بود داره میره دیگه زمستونای قدیم نمیان قبلا یخ و برف بود الان دیگه گرمه زمستونا یکم حس بهار کم شده دیگه اون شورو شوق قدیم نیست من یه شوقی آمیخته با استرس دارم نمیدونم بشه بیاد یواش یواش داره میاد... کاش...
-
انسان
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1391 23:51
چه خبر از دنیا؟ میگذره؟ خوبه؟ سلامته؟ خدا رو شکر... همه چیزیش خوبه نمیشه گفت که همه چیزیش خوبه اما قابل تحمل هست اگه آدما از دنیا و زندگی راضی بودن که هیچ پیشرفتی حاصل نمیشد راست میگی رفیق آدما با همین خواستنهاشون باعث پیشرفت شدن بنظرت اگه پیشرفت نبود زندگیها راحتتر نمیشد زندگی آدما پیش نمیرفت خوب پیش میرفت ولی دیگه...
-
34 سال
شنبه 21 بهمنماه سال 1391 23:04
34 سال پیش این شبا و این روزا مردم ایران پیرو جوون مرد و زن ریختن تو خیابونا و انقلاب عظیم قرن رو رقم زدن و شاه ملعون رو از کشورشون بیرون کردن روزای سختی رو گذروندند هشت سال جنگ تحریم تهدید و رسیدن به این روزا روزایی که باز تحریم هست و یه سری آدمایی که کشورو خراب میکنن مردوم رو تحت فشار میذارن خدا کمکمون کن انقلابمون...
-
آی زندگی
جمعه 13 بهمنماه سال 1391 22:29
زندگی آی زندگی خوبی؟ خوشی؟ خوش میگذره؟ هان اره خوشی بعضی وقتا ناخوشی اگه همش خوش باشی خوب نیست خوشی میزنه زیر دلت اونوقت میشه کسل بی حال بدرد نخور ای عجبا از زندگی از بازی هاش از غماش از شادیاش از خنده ها از گریه ها از عشقاش بوسه هاش و گرمای وجود عشق که لذت بخشه و جدایی از عشق که عذابه همه چی کنار هم معنی داره و این...
-
ای کاش ترکم نکنه
شنبه 7 بهمنماه سال 1391 16:23
وقتی دلت تنگه وقتی که منتظری وقتی که میگی حتما میاد وقتی امیدواری اگه یهو نشه اگه نیاد حالت داغون میشه بد میشی افسرده میشی اونوقته که احساساتی میشی و اشکات زود جاری میشه زود زود ای کاش بیاد ای کاش ترکم نکنه ای کاش
-
دفاع
شنبه 30 دیماه سال 1391 20:48
بالاخره تموم شد و یه مقطع تحصیلی دیگه هم تموم شد اصفهان هم برا من داره تموم شه شهر خوبی بود دوستای خوب و باارزشی پیدا کردم و روزای خوبی باهاشون داشتم خیلی خوب بود غم و شادی همه در کنار هم بود و من خیلی بزرگ شدم و مهمتر از همه که روابط اجتماعیم قوی شد خیلی سخته از دوستای خوبم جدا شم خیلی سخته غمباره ولی امیدوارم بازم...
-
اضطراب
جمعه 22 دیماه سال 1391 22:26
این روزا وجودم اضطرابه همش بعضی وقتها هم بی خیال میشم خسته میشم همش میگم کی چهارشنبه میشه بعضی وقتا هم میگم نه حالا زوده معادله حل نشده خیلی سخته حل نمیشه خدایا کمک کن ای کاش نمرم خوب شه ای کسی میخانی این مطلب را دعایی بکن مرا...
-
یکی میاد
جمعه 15 دیماه سال 1391 21:34
گاهی وقتا یکی میاد و وبلاگمو میخونه برام نظر میذاره نمیدونم حالش خوبه؟ چیکار میکنه ولی امیدوارم حالش خوب باشه و غصه نخوره زندگی همینه همه کسایی که میان تو زندگی تضمینی نیست که بمونن توکلت به خدا باشه شایدم به مرادت رسیدی دنیا کوچیکه
-
یلدای ظهور؟!!
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1391 19:44
بازم یلدا اومد این دفعه خیلی پر سروصدا با زمزمه های آخر دنیا و این حرفها من که باورش ندارم چون از این حرفا زیاده نمیدونم بدم نمیاد دنیا تموم شه آخه این دنیا قانونش همینه باید تموم شه بریم پی کار خودمون جای موقت که باشی حس راحتی نداری مثل خودم که الان دانشجوم شهر دیگه ولی میدونم بودنم اونجا موقتیه پس خیلی دلبستش نیستم...
-
بی احساسی
جمعه 10 آذرماه سال 1391 13:33
وقتی احساستو به یکی از دست بدی خیلی برات سخته یکی که یه روزی عاشقش بودی قلبت براش می تپید ولی الان دیگه هیچی یه آدم عادی شده برات خیلی بده بی احساس بودن به کسی که حالا اون بدتر از تو عاشق شده نمیدونی چیکار کنی با این بی احساسی که سراغت اومده فقط میگی توکل بخدا
-
خسته
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 23:38
این روزا زود خسته میشم حوصله هیچ کاری ندارم نمیدونم چمه خدایا کمک کن کمک
-
عید ولایت
شنبه 13 آبانماه سال 1391 09:35
باز هم روزا گذشتند و چرخیدند و رسیدیم به عیدغدیر عید ولایت عید مولا علی حج آخر و اتمام حجت محمد با مسلمانان و علی بالا رفت و دستانش در دستان محمد رو به آسمان من کنت مولاه و فهذا علیٌ مولاه و این گونه علی پیشوا و امام مسلمانان شد بار سنگین امامت بر قامت با صلابت علی برازنده بود عدالت را صلابت اجرا نمود ولی مهربانی رابه...
-
دایی عزیزم
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 20:38
امشب یکم دلم گرفته یکم که نه خیلی خیلی آخه امشب یه پهلوان یه قهرمان از کنارمون رفت من ندیدمش ولی اونقدر از خوبیهاش شنیدم که حد نداره خیلی دوسش دارم بچه که بود آروم بود بزرگ که شد قوی بود ولی متواضع قهرمان وزنه برداری جوانان ایران و آسیا کاپیتان تیم ملی با اینکه می تونست نره جبهه بره سراغ مسابقات ولی رفت آرپی چی رو...
-
جشن عروسی
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 20:07
امروز شب جشن عروسیه اونم چه عروسییی عروسی زهرا و علی به به خوش بحال فرشته ها امشب تو آسمون جشنه جشنی ساده و بی ریا جشنی که شاد بود و رویایی کاش منم اونروز بودم کاش ما هم چنین جشن های ساده و بی ریایی به دور از چشم و هم چشمی داشتیم حتی خودمونو نمیتونم کمی به این سادگی نزدیک کنیم ولی سعی کنیم اینم خوبه تبریک میگم و از...
-
تعطیل
جمعه 21 مهرماه سال 1391 19:03
ای بابا باز سرما خوردم هپچی هپچی آخر هفته هیچ کار نکردم تعطیل او.ووووووو گریه فصل سه و نتیجه گیری مونده
-
ضامن آهو
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 17:48
سلام خوبین ؟ خوشین؟ امروز فصل یک و دو را دادم استاد بخونه امیدوارم زود بخونه که اصلاحش کنم و زود دفاع کنم امروز صبح اول صبح نگهبان خابگاه تو پیچ گفت امروز روز سلام به امام رضاست منم بهش تو خاب و بیداری سلام دادم شما هم سلام بدین یا ضامن آهو نگهبان و ضامن ما باش یا رضاااااااااااااااااااااا
-
برای ش
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 23:16
ســُــرخ می شوی،وقتی می شنوی دوستت دارم! زرد می شوم،وقتی می شنوم" دوســــتش ...داری "!! چهار شنبه سوری راه انداخته ایم... ســـرخی توازمن،زردیِ من از تــــو! همیشه من می ســــــوزم .....و همیشه تو می پــــــــری.........
-
بوی ماه مدرسه
شنبه 1 مهرماه سال 1391 11:33
باز آمد بوی ماه مدرسه بوی بازی های راه مدرسه تابستون 91 هم تموم شد با همه سختی هاش خوشی هاش خنده هاش غصه هاش تابستونی دور از خونه و تو خابگاه با دوستای گلم زندگی اینه دیگه یکی عاشق میشه یکی جدا میشه خدایا ازت میخام پاییز خوبی را داشته باشیم با اتفاقات خوب و خوش و بندگی بیشتر تو کمکمون کن پاییز را با مهر و محبت آغاز...
-
تند
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 18:17
روزا دارن میگذرن من هرروز باید بیشتر تلاش کنم یکم نیروم کم شده حس می کنم از درون تخلیه شدم ولی نباید اینجور باشم خیلی بده من باید الان تخته گاز پیش برم تا بی نهایت خیلی سریع خیلی تند میخام زود این پایان نامه رو جمع کنم و برم خسته شدم دلم خونمونو میخاد بابامو مامانمو محی جونم خدا کمک کن زود تموم شه خداجون خیلی دوستت...
-
روز دخمل
دوشنبه 27 شهریورماه سال 1391 20:29
روز دخمل رو به همه ی گل دخترای سرزمینم تبریک میگم انشالله زیر سایه حضرت معصومه خوشبخت شیم هممون الهی آمین
-
یک سال گذشت...
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 12:53
بالاخره یه سال گذشت و ما باید اتاق 621 را تحویل بدیم اتاق خوب و دنجی بود و توش روزای خوبی رو با هم اتاقیای خوبم داشتم تو این اتاق عاشق شدم گریه کردم خندیدم انتظار کشیدم درس خوندم علم آموختم و مهمتر از همه درس های باارزشی از زندگی گرفتم خیلی برامون سخته بریم خدا کنه آوارمون نکنن تو این اوضاع که باید پایان نامه بنویسیم...
-
یک سال
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 12:53
بالاخره یه سال گذشت و ما باید اتاق 621 را تحویل بدیم اتاق خوب و دنجی بود و توش روزای خوبی رو با هم اتاقیای خوبم داشتم تو این اتاق عاشق شدم گریه کردم خندیدم انتظار کشیدم درس خوندم علم آموختم و مهمتر از همه درس های باارزشی از زندگی گرفتم خیلی برامون سخته بریم خدا کنه آوارمون نکنن تو این اوضاع که باید پایان نامه بنویسیم...
-
کمک
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 23:42
گریم گرفته اعصابم خرده اینم شد وضعیت برخورد با دانشجوی ارشد مملکت فقط بلدن اذیت کنن ادمو از زندگی سیر کنن خدا کمک خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا کمککککککککککککککککککککککککککک
-
دلتنگی
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 23:08
دلم برات تنگه خیلی تنگ آخه چقد دوری داره یه سال میشه گریم گرفت تازه بعدشم جنگ و جدل داریم که بگیم به دیگران ماعاشقیم ما همدیگر رو دوس داریم تو منو میخایی من تورو میخام خداجون استا کریم هوای مارو داشته باش خداجون کمک کن همدیگرو خوشبخت کنیم قربونت برم خداجونم